فرا داشتن

لغت نامه دهخدا

فراداشتن. [ ف َ ت َ ] ( مص مرکب ) افراختن و بلند کردن. ( ناظم الاطباء ). || به سویی متوجه کردن. فراپیش بردن. رجوع به فرادادن شود. || نگه داشتن : چراغی فرا راه من دارید. ( یادداشت بخط مؤلف ) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم. ( سندبادنامه ص 50 ). || منصوب کردن. گماشتن : دو پسر خویش را ابوالحسن و ابوسعید به نیابت خویش فراداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 434 ).
- گوش فراداشتن ؛ استماع. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ معین

( ~ . تَ ) (مص م . ) ۱ - بر سر دست گرفتن ، بلند کردن . ۲ - به سویی متوجه کردن . ۳ - نگه داشتن .

فرهنگ عمید

۱. بلند کردن و بر سر دست گرفتن، نگه داشتن.
۲. منصوب کردن، گماشتن.
* گوش فراداشتن: گوش دادن، شنیدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بلند کردن ۲ - به سویی متوجه کردن ۳ - نگهداشتن : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم ۴ - نصب کردن گماشتن ٠ یا گوش فرا داشتن ٠ استماع کردن ٠

ویکی واژه

بر سر دست گرفتن، بلند کردن.
به سویی متوجه کردن.
نگه داشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال احساس فال احساس فال اوراکل فال اوراکل فال حافظ فال حافظ