فحاش

لغت نامه دهخدا

فحاش. [ ف َح ْ حا ] ( ع ص ) مرد فحش گوی. ( منتهی الارب ). مؤنث آن فحاشة است. ( اقرب الموارد ). زشتگوی. ( ربنجنی ). آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان. دهن دریده.آنکه در جواب از حد درگذرد. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ معین

(فَ حّ ) [ ع . ] (ص . ) بدزبان ، ناسزاگو.

فرهنگ عمید

بسیاربدخو و ناسزاگو، بددهن، فحش دهنده.

فرهنگ فارسی

بسیاربدخووناس اگو، بدزبان وفحش گو
( صفت ) آنکه دشنام گوید فحش گوی .

ویکی واژه

بدزبان، ناسزاگو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت فال ماهجونگ فال ماهجونگ