غلی

لغت نامه دهخدا

غلی. [ غ َل ْی ْ ] ( ع مص ) جوشیدن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ). غلیان : غلی قدر؛ جوشیدن دیگ. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). غلت القدر غلیاً و غلیاناً، جاشت و ثارت بقوة الحرارة،و لایقال غلیت. ( اقرب الموارد ). قال اﷲ تعالی : کالمهل یغلی فی البطون کغلی الحمیم. ( قرآن 45/44 و 46 ).
غلی. [ غ َ لی ی ] ( ع ص ، اِ ) نرخ گران. منه : بعته بالغلی ؛ ای بالغلاء. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). غالی. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (مص ل . ) جوشیدن .

فرهنگ عمید

جوشیدن ، جوشیدن مایع در دیگ.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) جوشیدن .

فرهنگ اسم ها

اسم: غلی (پسر) (عربی) (تلفظ: qoli) (فارسی: غلي) (انگلیسی: gholi)
معنی: جوشیدن، غلی

ویکی واژه

جوشیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم