غزق

لغت نامه دهخدا

غزق. [ غ َ زَ ] ( اِخ ) شهری است ( از حدود خراسان ) به براکوه نهاده و با نعمت سخت بسیار، و آن در هندوستان است و از قدیم از هندوستان بوده است ، و اکنون اندر اسلام است ، و سرحدی است میان مسلمانان و کافران ، و جای بازرگانان با خواسته بسیار. ( حدود العالم ). قریه ای است در نواحی مرو. ( انساب سمعانی ورق 408 الف ). قریه ای است از قرای مروالشاهجان ، و آن جز از غزق است و جرموزبن عبید و ابونمیله را بدانجا نیز نسبت داده اند. ابوسعد گوید: در مرو جائی به نام غزق نمیشناسم و آنجا غرق هست و جرموز و ابونمیله منسوب به همین غرق میباشد. ( از معجم البلدان ). رجوع به غرق ( اِخ ) شود.
غزق. [ غ َ زَ ] ( اِخ ) قریه ای است از قرای فرغانه ، و قاضی ابونصر منصوربن احمدبن اسماعیل غزقی بدانجا منسوب است. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

قریه ایست از قرای فرغانه و قاضی ابو نصر منصور بن احمد بن اسماعیل غزقی بدانجا منسوب است

ویکی واژه

شهری است (از حدود خراسان) به براکوه نهاده و با نعمت سخت بسیار، و آن در هندوستان است و از قدیم از هندوستان بوده است، و اکنون اندر اسلام است، و سرحدی است میان مسلمانان و کافران، و جای بازرگانان با خواسته بسیار. قریه‌ای است در نواحی مرو. قریه‌ای است از قرای مروالشاهجان، و آن جز از غزق است و جرموزبن عبید و ابونمیله را بدانجا نیز نسبت داده‌اند. رجوع به غرق (اِخ) شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال چوب فال چوب استخاره کن استخاره کن فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی