غرنبیدن

لغت نامه دهخدا

غرنبیدن. [ غ ُرُم ْ دَ ] ( مص ) آواز در گلو پیچیدن و شور کردن و فریاد و غوغا نمودن و خروش و بانگ برآوردن. ( برهان قاطع ). || غریدن. آوازی هول دادن. آواز مهیب برآوردن رعد و جز آن. ( از فرهنگ شعوری ) :
غرنبیدن نای در کوه و دشت
ز آوای تندر همی درگذشت.فردوسی ( از آنندراج ).برآمد ده و افکن و گیر و رو
غرنبیدن کوس و پیکار و غو.اسدی.لشکر شادبهر درجنبید
نای رویین و کوس بغرنبید.عنصری ( از فرهنگ اسدی ).چون به رزم اندر غرنبیده چو شیر خشمگین
زهره در تن شیر را از هیبت او خون شده.بوعلی چاچی.رجوع به غرنبه شود.
|| غر و لند کردن. ژکیدن.
ترکیب ها:
- غرنبان . غرنبش. غرنبندگی. غرنبنده. غرنبیدگی. غرنبیده. رجوع به همین مدخل ها شود.

فرهنگ معین

(غُ رُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - بانگ و خروش برآوردن . ۲ - غوغا کردن .

فرهنگ عمید

بانگ و خروش برآوردن، صدای درشت و کلفت درآوردن، فریاد و غوغا کردن: لشکر شادبهر درجنبید / نای رویین و کوس بغرنبید (عنصری: ۳۶۶ ).

ویکی واژه

بانگ و خروش برآوردن.
غوغا کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش فال درخت فال درخت فال پی ام سی فال پی ام سی