غدد. [ غ َدَدْ ] ( ع اِ ) مرگامرگی شتران. ( منتهی الارب ). طاعون الابل. ج ، غداد. ( اقرب الموارد ). رجوع به غداد شود. غدد. [ غ ُدَدْ ] ( ع اِ ) ج ِ غُدّه. ( منتهی الارب ) : دروجود بزم ما اغیار شد همچون غدد گر ازاله میکنی لابد مضرت میرسد.( لسان العجم بنقل از ابوالمعالی ).رجوع به غده شود.
فرهنگ معین
(غُ دَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ غده .
فرهنگ عمید
= غده
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع غده . توده های کم و بیش درشت یا ریز کروی بیضوی لوبیایی شکل و یا باشکال غیر مشخص را گویند که دارای ترشحات خارجی و یا داخلی هستند مرگامرگی شتران طاعوت الابل