غدد

لغت نامه دهخدا

غدد. [ غ َدَدْ ] ( ع اِ ) مرگامرگی شتران. ( منتهی الارب ). طاعون الابل. ج ، غداد. ( اقرب الموارد ). رجوع به غداد شود.
غدد. [ غ ُدَدْ ] ( ع اِ ) ج ِ غُدّه. ( منتهی الارب ) :
دروجود بزم ما اغیار شد همچون غدد
گر ازاله میکنی لابد مضرت میرسد.( لسان العجم بنقل از ابوالمعالی ).رجوع به غده شود.

فرهنگ معین

(غُ دَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ غده .

فرهنگ عمید

= غده

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع غده . توده های کم و بیش درشت یا ریز کروی بیضوی لوبیایی شکل و یا باشکال غیر مشخص را گویند که دارای ترشحات خارجی و یا داخلی هستند
مرگامرگی شتران طاعوت الابل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال امروز فال امروز فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال جذب فال جذب