غاصب. [ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غصب. بستم ستاننده. به ستم گیرنده. غصب کننده. گیرنده ملک دیگری به زور : اگر خشم نیافریدی هیچ کس روی ننهادی سوی... عیال و مال خود از غاصبان دور گردانیدن. ( تاریخ بیهقی ). پس خضر کشتی برای آن شکست تا که آن کشتی ز غاصب بازرست.مولوی ( مثنوی ).
فرهنگ معین
(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) غصب کننده .
فرهنگ عمید
غصب کننده، کسی که مال دیگری را بر خلاف میل و رضای او تصرف کند.
فرهنگ فارسی
غصب کننده، کسی که مال دیگری راخلاف میل ورضای اوتصرف کند ( اسم ) بستم ستاننده غضب کننده گیرنده چیزی به قهر و ظلم جمع : غاصبین .