غاصب

لغت نامه دهخدا

غاصب. [ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غصب. بستم ستاننده. به ستم گیرنده. غصب کننده. گیرنده ملک دیگری به زور : اگر خشم نیافریدی هیچ کس روی ننهادی سوی... عیال و مال خود از غاصبان دور گردانیدن. ( تاریخ بیهقی ).
پس خضر کشتی برای آن شکست
تا که آن کشتی ز غاصب بازرست.مولوی ( مثنوی ).

فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) غصب کننده .

فرهنگ عمید

غصب کننده، کسی که مال دیگری را بر خلاف میل و رضای او تصرف کند.

فرهنگ فارسی

غصب کننده، کسی که مال دیگری راخلاف میل ورضای اوتصرف کند
( اسم ) بستم ستاننده غضب کننده گیرنده چیزی به قهر و ظلم جمع : غاصبین .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم