عفاف. [ ع َ ] ( ع مص ) باز ایستادن از حرام و پارسائی نمودن. ( از منتهی الارب ). خودداری و امتناع از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد خواه در کردار. ( از اقرب الموارد ). باز ایستادن. ( آنندراج ). نهفتگی کردن. ( المصادر زوزنی ). باز ایستادن از زشتی. ( دهار ). عَف . عَفافة. عِفّة. و رجوع به عف و عفافة و عفة شود. || باد سخت آمدن. ( المصادر زوزنی ). || تیز دادن. ( بحر الجواهر ). عفاف. [ ع َ ] ( ع اِمص ) پارسائی و پرهیزگاری. ( غیاث اللغات ). نهفتگی. ( دهار ). پاکدامنی. خویشتن داری. عفت. تعفف : ز مجد گوید چون عابد از عفاف سخن ز ظلم جوید چون عاشق از فراق فرار.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم. ( کلیله و دمنه ). پسندیده تر سیرتها آن است که به تقوی و عفاف کشد. ( کلیله و دمنه ). عفاف و تقوی... که ذات شریف او بدان ممتازبود هیچکس را از امراء بنی العباس مجتمع نبود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 280 ). راه صلاح و عفاف پیش گرفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 438 ). راه اصلاح و عفاف پیش گرفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 438 ). مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است. ( گلستان سعدی ). عفاف. [ ع ِ ]( ع اِ ) دارو. ( منتهی الارب ). دواء. ( اقرب الموارد ). عفاف. [ ع َ ] ( اِخ ) دختر احمدبن محمدبن اخوة. از زنان محدث بود و از ابوعبداﷲبن طلحة نعالی و دیگران حدیث آموخت و به سال 544 هَ. ق. درگذشت. ( از اعلام النساء از التحبیر سمعانی ).
فرهنگ معین
(عِ یا عَ ) [ ع . عفة ] (اِمص . ) پاکدامنی ، ترک شهوت .
فرهنگ عمید
خودداری از کار زشت و ناروا، پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی، عفت.
فرهنگ فارسی
بازایستادن ازحرام، پارسایی کردن، خودداری ازکارزشت وناروا، پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی پارسایی پرهیزکاری پاکدامنی . توضیح : در تداول فارسی غالبا بکسر اول تلفظ کنند . دختر احمد بن محمد بن اخوه از زنان محدث بود و از ابو عبدالله بن طلحه نعالی و دیگران حدیث آموخت و بسال ۵۴۴ قمری درگذشت