عجول

لغت نامه دهخدا

عجول. [ ع َ ] ( ع ص ) زن فرزندمرده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ناقه بچه گم کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نیک شتابنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
مگر از دیدنم ملول شدی
که به مرگم چنین عجول شدی.سعدی.|| واله و سرگشته از زن. || ( اِ ) شتر ماده بدان جهت که از غایت جزع در حرکات خود شتابی می کند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || مرگ. || ناشتاشکن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
عجول. [ ع ِج ْ ج َ ] ( ع اِ ) گوساله. ج ، عَجاجیل. ( منتهی الارب ). || مشتی از حَیس و خرما و پسته با خرما آمیخته. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ص . ) شتابکار.

فرهنگ عمید

شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری انجام می دهد.

فرهنگ فارسی

شتابنده، کسی که باسرعت وشتاب کاری انجام بدهد
( صفت ) آنکه کارها را به عجله انجام دهد شتابان ٠
گوساله مشتی از حیس

دانشنامه عمومی

عجول ( به عربی: عجول ) یک منطقهٔ مسکونی در فلسطین است.
عجول ۱٬۲۳۷ نفر جمعیت دارد.

ویکی واژه

precipitoso
sbrigativo
شتابکار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال اعداد فال اعداد فال ای چینگ فال ای چینگ فال انبیا فال انبیا