عجن
عجن. [ ع َ ] ( ع مص ) آرد سرشتن. ( تاج المصادر ). بسرشتن آرد را و خمیر کردن آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || برعجان کسی زدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دست زدن شترماده بر زمین در رفتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تکیه بر زمین نمودن و برخاستن از جهت پیری و ضعف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عجن. [ ع َ ج َ ] ( ع مص ) فربه شدن اشتر. ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آماسیدن میان فرج و دبر ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
عجن. [ ع َ ج ِ ] ( ع ص ) شتر فربه پرگوشت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال بعیر عجن و ناقة عجنة. ( اقرب الموارد ).
عجن. [ ع ُ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عِجان. ( منتهی الارب ). رجوع به عجان شود. || ج ِ عجین. ( منتهی الارب ). رجوع به عجین شود.
(عِ جْ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - سرشتن هر چیزی . ۲ - خمیر کردن .
خمیر کردن، سرشتن.
جمع عجان جمع عجین
سرشتن هر چیزی.
خمیر کردن.