ظلوم

لغت نامه دهخدا

ظلوم. [ ظَ ] ( ع ص ) ظَلاّم. سخت ستمکار :
عادت و رسم این گروه ظلوم
نیک ماند چوبنگری به ظلیم.ابوحنیفه اسکافی.درویشی را دیدم که سر بر آستان کعبه همی مالید و میگفت یا غفور یا رحیم تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید. ( گلستان ).
ظلوم. [ ظُ ] ( ع اِ ) ج ِ ظَلَم و ظَلْم.
ظلوم. [ ظَ ] ( اِخ ) نام کنیزکی ام ولد، مادر الراضی باﷲ ابوالعباس احمدبن جعفر المقتدر خلیفه عباسی.

فرهنگ معین

(ظَ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار ستمکار.

فرهنگ عمید

بسیار ظلم کننده، بسیار ستمکار.

فرهنگ فارسی

بسیارظلم کننده، بسیارستم کننده، سخت ستمکار
( صفت ) بسیار ظلم کننده بسیار ستمکار .
نام کنیزکی ام ولد مادر الراضی بالله ابوالعباس احمد بن جعفر المقتدر خلیف. عباسی .

ویکی واژه

بسیار ستمکار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم