لغت نامه دهخدا
به چنگ باز گیتی در، چو بازت گشت سرپیسه
کنونت باز باید گشت ازین بازی و طنازی.ناصرخسرو.شده از من موافقان رنجور
شده بر من مخالفان طناز.مسعودسعد.سر متاب از طریق تا نشوی
هدف تیر طعنه طناز.سنائی.از جوانمردی بر جود و سخای تو کند
دو کف راد تو بر حاتم طی طنازی.سوزنی.سپر نیفکنم از خصم طاعن طناز
که خصم نبود بی طاعنی و طنازی.سوزنی.|| نازکننده و رفتار به ناز کننده و شوخ. ( غیاث ) ( آنندراج ). به ناز خرامنده. کش خرام.