ضیاع

لغت نامه دهخدا

ضیاع. ( ع ص ، اِ ) ج ِ ضایع. ( منتهی الارب ). رجوع به ضایع شود. || ج ِ ضیعة، بمعنی خواسته و زمین و آب و درخت :
بس ای ملک که ضیاع من و عقار مرا
نه آفتاب مساحت کند نه باد شمال.غضائری.این همی گوید گشتم بغلام و بستور
وآن همی گوید گشتم به ضیاع و به عقار.فرخی.قیمت ضیاع از درم بدانگی بازآمده. ( تاریخ بیهقی ص 620 ). او را عفو کرد و ضیاع گوزگانان به وی ارزانی داشت. ( تاریخ بیهقی ص 364 ). دو قباله نبشته بودند همه اسباب و ضیاع حسنک را بجمله از جهت سلطان. ( تاریخ بیهقی ص 182 ). یک یک ضیاع را نام بر وی خواندند و وی اقرار کرد به فروختن آن. ( تاریخ بیهقی ص 182 ). چندان غلام و ضیاع و اسباب زر و سیم و نعمت هیچ او را سود نداشت. ( تاریخ بیهقی ص 184 ). ابونعیم مدتی در آن سخط بماند چنانکه ارتفاع آن ضیاعها به نوشتکین رسید. ( تاریخ بیهقی ص 184 ).بوسعید سهل بروزگار گذشته وی را بسیار خدمتهای پسندیده از دل کرده بود، چه بدان وقت که ضیاع خاص می داشت... و چه در سایر اوقات. ( تاریخ بیهقی ص 124 ). پس از وفات سلطان محمود... صاحبدیوانی غزنه بدو [ ابوسعید سهل ] داده آمد با ضیاع خاص. ( تاریخ بیهقی ص 124 ).
گرگ و پلنگ گرسنه ، میش و بره برند
وینها ضیاع و ملک یتیمان همی برند.ناصرخسرو.امیدت بباغ بهشت است ازیرا
که در آرزوی ضیاع و عقاری.ناصرخسرو.دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا.ناصرخسرو.ازداده تو اکنون چندانکه بنده راست
کس را یسار و مال و ضیاع و عقار نیست.مسعودسعد.سازم از جود تو ضیاع و عقار
گیرم از مدح تو رفیق و قرین.مسعودسعد.من یک فرومایه بودم اکنون بدولت خداوند پانصدهزاردینار زیادت دارم ، بی ضیاع و چهارپا و بنده و آزاد.( نوروزنامه ). رود سپاهان از کوهها حایاد( ؟ ) بیاید وچندان ضیاع را آب دهد و بعضی در ریگ ناپیدا شود. ( مجمل التواریخ ). و از وی ضیاع بسیار مانده است. ( کلیله و دمنه ). املاک هلاک شد و ضیاع به ضیاع رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 10 ). سلطان ضیاع و املاک ایشان بنواحی غرش از ایشان بخرید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 347 ). ضیاع و عقار فراوان بر آن وقف فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی 441 ).

فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع . ] (مص ل . ) تباه شدن ، تلف گردیدن .
(ض یا ضَ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . ضیعه ، آب و زمین ، دارایی .

فرهنگ عمید

۱. ضایع شدن، تلف شدن، تباه شدن.
۲. ضایعه.
۳. مرگ، نابودی.
= ضیعت
* ضیاع و عقار: [قدیمی] زمین های کشاورزی و اموال خانه.

فرهنگ فارسی

جمع ضیعه به معنی زمین زراعتی، زمین غله خیز، جمع ضایع
۱ - تباه تلف . ۲ - بی فایده بیهوده بیثمر . ۳ - فرو گذاشته بی تیمار که کسی در فکر وی نباشد . ۴ - مهمل بیکار . ۵ - گم ۶ - گندیده ( تخم مرغ و مانند آن )
هلاک شدن ٠ ضایع شدن

ویکی واژه

آب و زمین‌های کشاورزی و املاک، دارایی‌ها، صیغه‌ها.
جمع ضیعت، به معنی زمین و دارایی.
ضایع شدن، ضایعه،
تباهی، نابودی، فوت، تباه شدن، تلف شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال جذب فال جذب فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال ابجد فال ابجد