صیاح

لغت نامه دهخدا

صیاح. [ ص ِ / ص ُ ] ( ع اِ ) آواز بلند حسب طاقت. ( منتهی الارب ). آواز. نوحه. فغان. ( غیاث اللغات ). بانگ. ( مهذب الاسماء ). || ( مص ) آواز کردن. ( منتهی الارب ). بانگ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ):
این طلب همچون خروسی در صیاح
میزند نعره که می آید صباح.مولوی.|| ( مص ) یکدیگر را آواز دادن. ( منتهی الارب ).
صیاح. [ ص َی ْ یا ] ( ع اِ ) بوی خوشی است یا سرشستنی است. ( منتهی الارب ). عطر و قیل غِسل. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) بانگ کننده. ( مهذب الاسماء ). آنکه بسیار فریاد کند. ( اقرب الموارد ).
صیاح. [ص َی ْ یا ] ( اِخ ) از ستارگان، و از ثوابت و از صور شمالی است. حارس الشمال. راعی الشاء. عرقوب الاسد. طاردةالبرد. درک الاسد. بقار. گاوچران. رجوع به ثوابت شود.

فرهنگ معین

(ص ) [ ع. ] (مص ل. ) بانگ کردن، آواز دادن.

فرهنگ عمید

آواز بلند، بانگ.

فرهنگ فارسی

بانگ کردن، فریادکردن، بانگ، آواز
۱ - ( مصدر ) یکدیگر را آواز دادن. ۲ - ( اسم ) آواز بلند. ۳ - نوحه فغان.
از ستارگان و از ثوابت و از صور شمالی است

ویکی واژه

بانگ کردن، آواز دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کمینه
کمینه
ددی
ددی
سراسیمه
سراسیمه
باوانم
باوانم