لغت نامه دهخدا
صقع. [ ص َ ق َ ] ( ع مص ) میان سر اسب سپید شدن. ( منتهی الارب ). || فرو دریدن چاه. ( منتهی الارب ). ریهیده شدن چاه. ( تاج المصادر بیهقی ). || بند آمدن نفس از شدت سرما. شبه غم یأخذ النفس لشدة البرد. ( اقرب الموارد ). || گفته اند آن زدن بر هر چیز مصمت خشکی است و گفته اند زدن است به بسط کف. ( منتهی الارب ).
صقع. [ ص ُ ] ( ع اِ ) کرانه. || گوشه زمین. ج ، اَصقاع. ( منتهی الارب ). ناحیت. ( مهذب الاسماء ). سوی. و رجوع به صقع واجب شود.