صفرت

لغت نامه دهخدا

صفرت. [ ص ُ رَ ] ( ع اِمص ) رجوع به صفرة شود.
صفرة. [ ص َ رَ ] ( ع مص ) یک بار گرسنه شدن. ( منتهی الارب ).
صفرة. [ ص َ رَ ] ( اِخ ) حفصی گوید: موضعی است به یمامة. ( معجم البلدان ).
صفرة. [ ص ُ رَ ] ( ع اِمص ) صفرت. زردی. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ): در تفسره صفرت او نگریست بدانست که جوان در تب مطبق عشق است. ( سندبادنامه ص 189 ). || ( مص ) زرد شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ). || سیاهی ، از لغات اضداد است. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) علم است بز را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(صُ رَ ) [ ع . صفرة ] ۱ - (مص ل . ) زرد شدن . ۲ - (اِمص . ) زردی .

فرهنگ عمید

زردی.

فرهنگ فارسی

زردی، رنگ زرد مانند رنگ زر
۱ - ( مصدر ) زرد شدن . ۲ - ( اسم ) زردی .

ویکی واژه

صفرة
زرد شدن.
(اِم
زردی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم