صعقه

لغت نامه دهخدا

( صعقة ) صعقة. [ ص َ ق َ ] ( ع مص ) بیهوش گردیدن. ( منتهی الارب ). بیهوش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مقدمه لغت میر سید شریف ). || ( اِمص ) بیهوشی. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) :
باز از آن صعقه چو با خود آمدم
طور برجا بد نه افزون و نه کم.مولوی ( مثنوی ). || ( اِ ) آتش که از آسمان افتد. ( منتهی الارب ) :
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش صعقه پیش و پس باشد.سعدی.|| دم صور. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(صَ قَ یا قِ ) [ ع . صعقة ] ۱ - (مص ل . ) بی هوش گردیدن . ۲ - (اِمص . ) بی هوشی .

فرهنگ عمید

۱. بیهوش شدن از شدت ترس یا از شنیدن صدای هول انگیز، بیهوشی.
٢. (اسم ) = صاعقه

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بیهوش گردیدن . ۲ - ( اسم ) بیهوشی . ۳ - سعق . ۴ - آتشی که از آسمان افتد .

ویکی واژه

صعقة
بی هوش گردیدن.
بی هوشی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال رابطه فال رابطه فال ارمنی فال ارمنی فال احساس فال احساس