صرفه‌جو

لغت نامه دهخدا

صرفه جو. [ ص َ ف َ / ف ِ ] ( نف مرکب ) مقتصد. آنکه در خرج کردن اندازه نگاه دارد. پس اندازنده.

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . ] (ص فا. ) آن که در خرج کردن اندازه نگه دارد، مقتصد.

فرهنگ عمید

صرفه جوینده، کسی که در خرج کردن پول یا مصرف کردن چیزی اندازه نگاه دارد، مقتصد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اندر
اندر
مبدأ
مبدأ
انعکاس
انعکاس
ضامن
ضامن