صدیع

لغت نامه دهخدا

صدیع. [ ص َ ] ( ع اِ ) شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانند بر روی آن سرشیر بسته باشد. ( از منتهی الارب ). اللبن الحلیب وضعته فبرد فعلته الدوایه. ( قطر المحیط ). || بز کوهی جوان. || مرد میانه خلقت. || جامه که زیر زره پوشند. || نیمه از هر چیز شکافته بدو نیم. || گله شتر. || رمه گوسفند. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || بامداد. ( منتهی الارب ). روشنائی صبح.( مهذب الاسماء ). سپیده دم. ( دهار ). || پیوند نو در خانه ( ظَ : جامه ) کهنه. ( منتهی الارب ). رقعة جدید فی ثوب خلق. ( قطر المحیط ). || هر نیمه از جامه یا چیزی دیگر دو پاره شده. ( منتهی الارب ). کل نصف من ثوب او شی یُشق نصفین. ( قطر المحیط ).

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - شیر دوشیدة سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد. ۲ - شکافته ، شکاف زده . ۳ - نیمه از هر چیز شکافته ، به دو نیم . ۴ - صبح .

فرهنگ عمید

صبح، بامداد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد . ۲ - شکافته شکاف زده . ۳ - نیمه از هر چیز شکافته به دو نیم . ۴ - صبح .

ویکی واژه

شیر دوشیدة سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد.
شکافته، شکاف زده.
نیمه از هر چیز شکافته، به دو نیم.
صبح.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم