شویه

لغت نامه دهخدا

شویه. [ ی َ / ی ِ ] ( نف مرخم ) مخفف شوینده. غسول. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِمص ) شوی. شستن. رجوع به شستن شود.
- پاشویه ؛ شستن پای بیمار تبداربا آب برای کاستن از حرارت بدن. ( یادداشت مؤلف ). شستشوی پاها. ( ناظم الاطباء ).
- || هر چیز که بدان پایها را شویند. ( ناظم الاطباء ).
- دست شویه ؛ شستن دست.
- || هر چیز که بدان دستها را شویند.
-دهن شویه ؛ شستن دهان. ( یادداشت مؤلف ).
- || هر چیز که بدان دهان را شویند.
- روی شویه ؛ شستن روی. ( از ناظم الاطباء ).
- || هر چیز که بدان روی را شویند. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

تانیث شوی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال احساس فال احساس