شولیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف / نف )اسم مفعول از شولیدن. ( حاشیه برهان چ معین ). درهم و پیچیده. پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده. ( برهان ). ( مرادف ) شوریده و ژولیده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پریشان شده و درهم گشته و ژولیده. ( ناظم الاطباء ). - زلف شولیده ؛ زلف پریشان و ژولیده : رشید اختیار زمانه است طبعم در این فن چو در زلف شولیده شانه.انوری.- شولیده شدن ؛ تشوش. ( تاج المصادر بیهقی ). - شولیده شدن عقل ؛ ذهاب عقل. ( مجمل اللغة ). - شولیده نبشتن ؛ تعریض. ( مجمل اللغة ).