شناسا

لغت نامه دهخدا

شناسا. [ ش ِ ] ( نف ) شناسای. شناسنده. عارف. واقف. جهبذ. خبیر. بصیر. اهل خبره.مطلع. ( یادداشت مؤلف ). آشنا. ج ، شناساآن. ( از تحفه اهل بخارا ). شناسنده. ( از ناظم الاطباء ). دریافت کننده. شناسنده. ( فرهنگ فارسی معین ). خبره :
که ای پهلوان جهاندار شاه
شناسای هر کار و زیبای گاه.فردوسی.همش زور دادی همش هوش و دین
شناسای هر کار و جویای کین.فردوسی.شناسای کشتی هر آنکس که بود
که بر ژرف دریا دلیری نمود.فردوسی.نقل است که بِشر بر گورستان گذر کرد گفت همه اهل گورستان را دیدم بر سر کوه آمده و شغبی در ایشان افتاده و با یکدیگر منازعه میکردند چنانکه کسی قسمت کند چیزی ، گفتم بارخدایا مرا شناسا گردان تا این چه حال است. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
شناسایی که انجم را رصد راند
از آن تخت آسمان را تخته برخواند.نظامی.شنیدم که مردی است پاکیزه بوم
شناسا و رهرو دراقصای روم.سعدی.سر ز حسرت ز در میکده ها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود.حافظ.- شناسا شدن ؛ آشنا شدن.واقف گردیدن. آگاه شدن :
چون شناسا شدم بدانایی
در بد و نیک دُرّ دریایی.نظامی.از سفر آیینه منظور نظرها میشود
دل چو صافی شد حقیقت را شناسا میشود.ظهیر.استلاحة؛ شناسا شدن. ( منتهی الارب ).
- شناسای کار ؛ واقف و بصیر در کار :
خبر داد شه را شناسای کار
از آن بند دریای ناسازگار.نظامی.- شناسای کشتی ؛ ناخدا. ملاح. آگاه و مطلع بر احوال کشتی و راندن آن توسعاً :
شناسای کشتی هر آنکس که بود
که بر ژرف دریا دلیری نمود
بفرمود تا بادبان برکشید
به دریای بی پایه اندرکشید.فردوسی.

فرهنگ معین

(ش ) (ص فا. ) ۱ - شناسنده . ۲ - دریافت - ک ننده .

فرهنگ عمید

شناسنده، دانا، آگاه.

فرهنگ فارسی

شناختن
( صفت ) ۱ - شناسنده . ۲ - دریافت کننده ادراک کننده .

فرهنگ اسم ها

اسم: شناسا (دختر) (فارسی) (تلفظ: šenāsā) (فارسی: شناسا) (انگلیسی: shenasa)
معنی: آگاه، مطلع، شناسایی، آگاه و مطلع

ویکی واژه

شناسنده.
دریافت - ک ننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم