لغت نامه دهخدا
شقیق. [ ش َ] ( اِخ ) نام قلعه ای بوده در حدود عسقلان که صلاح الدین ایوبی پس از فتح مکه در اواخر قرن ششم هجری آن قلعه را گشود و کوتوال قلعه به حضور وی رسید و با سخنان ظاهرآراسته اظهار بندگی و اطاعت کرد و او را بفریفت.صلاح الدین او را بخشود و دستور خودداری از محاصره قلعه داد ولی او بعد با ترمیم خرابیها و گرفتن کمک ازدیگران سر از اطاعت باززد و صلاح الدین ناچار از قلعه دست کشید. ( از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 589 - 590 ).
شقیق. [ ش َ ] ( اِخ ) نام آبی. ( ناظم الاطباء ). آبی است ازآن ِ بنی اُسیدبن عمروبن تمیم. ( از معجم البلدان ). || نام شمشیری. ( ناظم الاطباء ).
شقیق. [ ش َ ] ( اِخ ) ابن سلمه. ابووائل اسدی کوفی. از مخضرمین است که پیامبر( ص ) را درک کرد ولی آن حضرت را ندید و هیچ از وی نشنید. ( از منتهی الارب ). رجوع به ابووائل و همچنین عیون الاخبار ج 2ص 356 و صفةالصفوة ج 3 ص 14 و تاریخ گزیده ص 246 شود.