لغت نامه دهخدا شخیص. [ ش َ ] ( اِ ) اسم فارسی عصفوری است کوچک و خوش آواز.( فهرست مخزن الادویه ). شاید مصحف شخش و شخیش باشد.شخیص. [ ش َ ] ( ع ص ) تناور. ( از منتهی الارب ). جسیم.( اقرب الموارد ). بزرگ کالبد. ( مهذب الاسماء ). || مهتر. ( منتهی الارب ). آقا. ( از اقرب الموارد ).- شخص شخیص ؛ سرکار عالی.|| سخن درشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی مردبزرگ جثه، تنومند، جسیم، بزرگ، مهتر، بزرگوار( صفت ) ۱ - بزرگ جثه تنومند تناور . ۲ - بزرگ ارجمند : شخص شخیص .