عشمه

لغت نامه دهخدا

( عشمة ) عشمة. [ ع َ ش َ م َ ] ( ع اِمص ) آزمندی. ( منتهی الارب ). طمع. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) خشک از لاغری. || پاره نان خشک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) پیری و خرفی. || ( ص ) پیر کلانسال از مرد و زن، و پشت دوتای گام نزدیک نهنده. ( منتهی الارب ). شیخ فانی، برای مذکر و مؤنث، و یا آنکه گام نزدیک بهم نهد و خمیده پشت باشد،گویند: شیخ عشمة و عجوز عشمة. ( از اقرب الموارد ).

جمله سازی با عشمه

عشمه به عربی ( الَعشمة )، روستایی است در دهستان المُقَبَنَة از توابع استان حضرموت در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مرسوله
مرسوله
نسل
نسل
رویت
رویت
تصویر
تصویر