شب نشین

لغت نامه دهخدا

شب نشین. [ ش َ ن ِ ] ( نف مرکب ) که شب نشیند.که شب هنگام تا پاسی از شب بیدار ماند. که در پاس اول شب به جمع پیوندد و نخسبد. که با دوستان بعد از شام خوردن در جایی برای صحبت نشیند. ( از فرهنگ نظام ). هم وثاق و یار و رفیق شب. ( ناظم الاطباء ) :
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع.حافظ.خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد.حافظ.شاه از آن جان نواز دلداده
شب نشین سپیده دم زاده.نظامی. || ( حامص مرکب ) شب نشینی. نشستن در شب با دوستان :
در شب نشین هند دل من سیاه شد
عمرم چو شمع در قدم اشک و آه شد.صائب.شب نشین با دختر رز عمر جاوید آورد
فیض آب خضر دارد در دل شبها چراغ.صائب.و رجوع به شب نشینی شود.
|| ( اِ مرکب ) محل نشستن شبها. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) رفیق شب یار شبانه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم