سیغ

لغت نامه دهخدا

سیغ. [ س َ ] ( ع اِ ) آن دو بچه را گویند که میان آنها دیگری نزاده باشد. ( منتهی الارب ). بچه ای که پس از بچه بدون واسطه زائیده شده باشد و دیگری میان آنها نبود. ( ناظم الاطباء ).
سیغ. [ س َ ] ( ع مص )آسان بگلو فروبردن شراب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سیغ. ( ص ) خوب. نیکو. نغز. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). برابر است با سخ. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
برمکن برقع از آن رخسار سیغ
تا برآید آفتاب از زیر میغ.عنصری.|| ( اِ ) یک دسته از مردم. || یک دسته سپاهیان. || جماعت. || خانه ای که دارای چند دریچه باشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(ص . ) نیکو، خوب .

فرهنگ عمید

نغز، نیکو، خوب، زیبا: برفکن برقع از آن رخسار سیغ / تا برآید آفتاب از زیر میغ (عنصری: ۳۷۰ ).

فرهنگ فارسی

نغز، نیکو، خوب، یبا
( صفت ) نیکو نغز خوب .
آسان بگلو فرو بردن شراب

ویکی واژه

نیکو، خوب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش فال مارگاریتا فال مارگاریتا استخاره کن استخاره کن