سکار

لغت نامه دهخدا

سکار. [ س ِ / س َ / س ُ ] ( اِ ) هرن آن را از ریشه «سکارنه [ » «گارمو» اوستایی ] به معنی زغال سوخته دانسته. ولی هوبشمان این وجه اشتقاق رامشکوک میداند. افغانی «اسکور» ( زغال ). رجوع به سکارو شود. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). زغال و انگشت باشد. ( برهان ). || انگشت افروخته. ( برهان ) ( آنندراج ) :
بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم
سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم.سوزنی.|| نوعی ازطعام. ( برهان ) ( آنندراج ).
سکار. [ س َک ْ کا ] ( ع ص ) نبیذفروش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). نباذ. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(سِ یا سَ یا سُ ) (اِ. ) ۱ - زغال . ۲ - زغال افروخته .

فرهنگ عمید

۱. زغال افروخته.
۲. آتش.
۳. نان روغنی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - زغال . ۲ - زگال افروخته انگشت افروخته .
نبیذ فروش نباذ

ویکی واژه

زغال.
زغال افروخته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال نخود فال نخود فال اوراکل فال اوراکل فال کارت فال کارت