سنجیده. [ س َ دَ /دِ ] ( ن مف / نف ) سخته. موزون. ( آنندراج ). || پخته. آزموده. مجرب. ممتحن. جاافتاده. سخته. || نیک اندیشیده. نیک سگالیده ( سخن یا نکته ). - بسنجیده ؛ سخته. موزون. جاافتاده. پخته : بسنجیده چون کار هر نیکخو پسندیده چون مهر هر مهربان.فرخی.- معنی سنجیده ؛ از روی اندیشه : معنی سنجیده را اوقات باید صرف کرد گر بهایی دارد این یوسف ز نقد فرصت است.محسن تأثیر ( ازآنندراج ).گر سخن گستر ندارد قدر و مقداری چه غم وزن او ظاهر شود از معنی سنجیده اش.محسن تأثیر.
فرهنگ عمید
۱. وزن شده. ۲. اندازه گرفته شده. ۳. آزموده.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - وزن شده . ۲ - اندازه گرفته ۳ - تعیین ارزش شده . ۴ - مقایسه شده . ۵ - فهمیده با اطلاع : زنی سنجیده و با فهم و از هر حیث در خور احترام است .