لغت نامه دهخدا
سعود. [ س ُ ] ( ع ص ، اِ )ج ِ سعد. ( منتهی الارب ). فرخندگی. سعادت :
مسعود تاجداری و هر روز بامداد
بر تاج تو سعود کواکب نثار باد.مسعودسعد.و ایام نحوس به اوقات سعود بدل گردد. ( سندبادنامه ص 84 ). || ستارگان باسعادت مثل زهره و مشتری و قمر. ( آنندراج ) :
با علو سپهر بادت امر
با سعود زمانه بادت راز.مسعودسعد.هفت رخشان مه آبان بهم آیند چه باک
که سعود از مه آبان بخراسان یابم.خاقانی.