لغت نامه دهخدا سرگشتگی. [ س َ گ َ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) دهشت. تحیر.حیرت. سرگردانی. دروایی. سرآسیمه بودن : درآمد به اندیشه سرگشتگی.نظامی.جایی که آفتاب بتابد ز اوج عزسرگشتگی است مصلحت ذره در هوا.عطار.شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست کشید در خم چوگان خویش چون گویم.حافظ.