لغت نامه دهخدا
دهل زیر گلیم از خلق پنهان
نشاید کرد و آتش زیر سرپوش.سعدی.با خرد گو طیلسان بر خنب می سرپوش کن
بر کمیت می نشین خنگ طرب را غوش کن.نزاری قهستانی.طبق ها به سرپوش آراستند
ز مخفی یکی خان بیاراستند.نظام قاری. || معجر. خِمار. مقنع:
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
کآن را به بهین حله آدم نفروشم.خاقانی.- سرپوش از روی راز افتادن؛ فاش شدن راز. ( آنندراج ):
از بس زده دیگ طاقتم جوش
افتاده ز روی راز سرپوش.ناظم هروی ( از آنندراج ).- سرپوش گذاشتن؛ پنهان کردن. ( آنندراج ):
در پرده مگوی چون سخن حق باشد
سرپوش به حرف پخته کس نگذارد.محسن تأثیر ( از آنندراج ).|| در اصطلاح بنایی، آجری که در صندوقه افقی بر روی چهار آجر عمودی نهند. ( یادداشت مؤلف ).