لغت نامه دهخدا
سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین
خُرُه ِ عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.ناصرخسرو. || کنایه از مردن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( برهان ). از حرکت بازماندن : حالی بر جای خود سرد شد.( کلیله و دمنه ). هرکه یک لقمه بکار برد بر جای سرد شد. ( سندبادنامه ص 277 ).
همچو چوب خشک افتاد آن تنش
سرد شد از فرق سر تا ناخنش.مولوی. || از کاری واسوختن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( برهان ). بی اثر شدن. از کاری بازافتادن :
چون درآمد وصال را حاله
سرد شد گفتگوی دلاله.سنایی.چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.مولوی. || ملال به هم رساندن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( برهان ). خنک شدن و ملول گشتن. ( از رشیدی ) : تا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد و همی گویند تا بر دل سرد شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
هرچند که هیچ بر نخورد از تو دلم
هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم.سوزنی.