سخاء

لغت نامه دهخدا

سخاء. [ س َخ ْ خا] ( ع اِمص ) نرمی و سستی. ج ، سخاخی. ( منتهی الارب ).
سخاء. [ س َ ] ( ع اِ مص ) || جوانمردی نمودن. ( منتهی الارب ). جوانمردی. ( آنندراج ). جوانمرد شدن. ( دهار ). راد شدن.( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سخا شود. || ( اصطلاع عرفان ) عبارت است از آنکه انفاق مال و دیگرمتمنیات بر او سهل و آسان بود تا چندانکه باید و چندانکه شاید بمنصب استحقاق برساند. ( نفایس الفنون ).
سخاء. [ س َ ] ( ع اِ ) ج ِ سخاءَة.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به سخاءة شود.

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (اِمص . ) بخشش ، کرم .

ویکی واژه

بخشش، کرم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم