ستوهی

لغت نامه دهخدا

ستوهی. [ س ُ ] ( حامص ) سیرآمدگی. ضجرت. بجان آمدگی. اذی. اذیت. ( دستوراللغة ). || ترس. وحشت. ( ولف ) :
چوروز از شب آمد بکوشش ستوه
ستوهی گرفته فرو شد بکوه.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 189 ).
بزین پلنگ اندرون بد سوار
ستوهی نیامَدْش از آن کارزار.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1222 ).

فرهنگ معین

(سُ ) (حامص . ) ۱ - خستگی . ۲ - درماندگی ، ناتوانی . ۳ - پریشانی . ۴ - دلتنگی ، افسردگی .

فرهنگ عمید

۱. خستگی، درماندگی.
۲. دل تنگی.

فرهنگ فارسی

۱ - خستگی درماندگی . ۲ - ناتوانی ضعف . ۳ - ملالت افسردگی . ۴ - پریشانی.

ویکی واژه

خستگی.
درماندگی، ناتوانی.
پریشانی.
دلتنگی، افسردگی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت فال شمع فال شمع فال مارگاریتا فال مارگاریتا