لغت نامه دهخدا
ساربان. [ رْ / رِ ] ( اِ مرکب ) بمعنی محافظت کننده و نگاه دارنده شتر باشد چه سار بمعنی شتر، و بان بمعنی محافظت کننده و نگاه دارنده آمده است . ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ). شتربان و ساروان. ( شرفنامه منیری ). خایل. ( دهار ). ساربان بکسی که شتر آنراحفظ کند و بچراند، اطلاق شود. ( انساب سمعانی ). جمال.حفیظ. حداء. اشتربان. شتروان. اشتروان :
چنین گفت گشتاسب با ساربان
که ای یار پیروز و روشن روان.( شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1454 ).بدو ساربان گفت کای شیر مرد
نزیبد همی بر تو این کار کرد.( شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1455 ).شبانان بدندی وگر ساربان
همه ساله با درد و رنج گران.( شاهنامه چ بروخیم ص 1923 ).علی آن خدمت نیکو بسر برد که مردی با احتیاط بود و لشکر نیکو کشیدی و ساربانان را بطاعت آورد و مواضعتها نهاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 447 ). امیر حاجب سباشی را گفت ساربانان را بباید گفت تا اشتران دوردست تر نبرند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453 ).
جان کنند از ژاژ خائی تا بگرد من رسند
کی رسد سیرالسوافی در نجیب ساربان.خاقانی.وان ساربان ز برق سراب برنده چشم
وز آفتاب چهره چو میغ مکدرش.خاقانی.وز بهر محملت که فلک گشته غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده.خاقانی.ساربانا بار بگشا ز اشتران
شهر تبریز است و کوی دلبران.مولوی.فرو کوفت طبل شتر ساربان
بمنزل رسید اول از کاروان.سعدی ( بوستان ).چو آمد برِ مردم کاروان
شنیدم که میگفت با ساربان.سعدی ( بوستان ).بشب ماهی میان کاروان است
که روی او دلیل ساربان است
چه جای ساربان کاندر پی او
ز دلها کاروان بر کاروان است.همام تبریزی.یار ما محمل نشین و ساربان مستعجل است
چون روان گردم کز آب دیده پایم در گل است.همام تبریزی.|| نام یکی از آهنگهای موسیقی است.
ساربان. ( اِخ ) جدعلی بن ایوب بن حسین است. و علی معروف به ابن ساربان از اهل شیراز و ساکن بغداد، متولد 347 و متوفی 430 است. رجوع به انساب سمعانی و تاریخ بغداد خطیب شود.
ساربان. ( اِخ ) یا سارمان بن جغتای ، پنجمین پسر جغتای بن چنگیزخان است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 77 و 88 شود.