زحام. [ زِ ] ( ع مص ) انبوهی کردن. ( دهار ). مزاحمت. ( مصادر زوزنی ) ( ناظم الاطباء ). انبوهی کردن و تنگی نمودن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) : چون کشانندت بدین حیله بدام جمله بینی بعد از این اندر زحام.مولوی.رجوع به زحام کردن و زحمة شود. || ( اِمص ، اِ ) انبوهی. ( غیاث اللغات از منتخب ) ( آنندراج ) ( دهار ). جماعت انبوه. ( ناظم الاطباء ) : دامن او گیر و از او جوی راه تا برهی زین همه بؤس و زحام.ناصرخسرو.- یوم الزحام ؛ روز قیامت. ( از تاج العروس ).
فرهنگ معین
(زِ ) [ ع . ] (اِمص . ) انبوهی ، ازدحام .
فرهنگ عمید
انبوهی کردن، به هم فشار آوردن و جا تنگ کردن بر یکدیگر.
فرهنگ فارسی
انبوهی کردن، بهم فشار آوردن، انبوهی، روزقیامت ۱ - ( مصدر ) انبوهی کردن . ۲ - ( اسم ) انبوهی ازدحام . یا روز ( یوم ) زحام روز قیامت رستاخیز . انبوهی کردن و تنگی نمودن انبوهی