زاول

لغت نامه دهخدا

زاول. [ وُ ] ( اِخ ) یکی از جمله هفت زبان فارسی باشد که آن را زاولی میگفته اند و اکنون متروک است. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به زاولی شود.
زاول. [ وُ ] ( اِ ) نام شعبه ای از موسیقی. ( ناظم الاطباء ). گوشه ای از چهل و هشت گوشه ٔموسیقی. ( فرهنگ رشیدی ). رجوع به آهنگ و زابل شود.
زاول. [ وُ ] ( اِخ ) نام قومی و طائفه ای بود. ( برهان قاطع ).طائفه زابل. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به زابل شود.
زاول. [وُ ] ( اِخ ) همان زابل است. ( شرفنامه منیری ). همان زابل است که سیستان باشد. ( برهان قاطع ). مبدل زابل است. ( فرهنگ نظام ). و بعضی گفته اند زابل مغیر زاول است یا معرب آن علی الاختلاف. ( فرهنگ رشیدی ) :
نوذر و کاووس اگر نماند به اسطخر
رستم زاول نماند نیز به زاول.ناصرخسرو.گفت چنین آورده اند که به ایام قدیم در شهر زاول جوانی بود چون نگارستان از این جعدموئی ، سمن بوئی ، ماه روئی... ( سندبادنامه ص 136 ). او [سیف الدوله غزنوی ] به بلخ دارالملک ساخت ، مادرش دختر رئیس زاول بود و او را بدین سبب زاولی خوانند. ( تاریخ گزیده چ لندن ص 325 ). و رجوع به زاولی شود.

فرهنگ فارسی

۱ - یکی از شهرستانهای استان هشتم و آن محدود است از طرف شمال و مشرق و جنوب شرقی بمرز افغانستان از جنوب بشهرستان زاهدان از مغرب و شمال غربی بکویر لوت و بخش درج از شهرستان بیرجند . شهرستان زابل در جلگه ای وسیع و مسطح قرار دارد که اطراف آن تا مساحت زیاد عاری از عوارض طبیعی و کوهستانی میباشد . از ارتفاعات مهم آن کوه خواجه یا رستم است . رود های آن عبارتند از : هاررود خاش رود قرا رود که از ارتفاعات شمال باختری از شهرستان بیرجند سرچشمه گرفته بدریاچه هامون میریزند . مهمترین رود این شهرستان رود هیرمند است . شهرستان زابل از سه بخش ( پشت آب میان کنگی شیب آب ) تشکیل شده شامل ۵ دهستان و ۴۶۶ آبادی و جمعیت آن ۲٠۶٠٠٠ تن است . ۲ - مرکز آن شهر زابل در ۷٠٠ کیلومتری مشرق کرمان نزدیک مرز افغانستان واقع و دارای ۱۷۲۳۱ تن جمعیت است . آب شهر از رود خانه هیرمند تامین میشود . هوای شهر گرم معتدل و سالم است و در زمستانها بر اثر وزش باد بسیار سرد میشود . توضیح این شهرستان در قدیم سیستان ( سگستان سکزستان ) و نیمروز خوانده میشد و در شهریور ۱۳۱۴ ه . ش . بموجب تصویب نامه هیئت وزیران آنرا زابل نامیدند .
شعبهایست از موسیقی قدیم زاولی .
همان زابل است که سیستان باشد

ویکی واژه

درشاهنامه ظاهراً دوره‌ای پایتخت زال است. به زاول نشستست مهمان زال.....برین روزگاران برآمد دو سال (شاهنامه)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم