لغت نامه دهخدا
تمام عضو با من درگذشته
ز دام هیچیک نتوان رهیدن.ناصرخسرو.زانکه دل برکنده از بیرون شدن
بسته شد راه رهیدن از بدن.مولوی.دست می زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ.مولوی.چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار
ز انکه ضد از ضد گردد آشکارمولوی.الحمدلله از آن عذاب الیم برهیدیم. ( گلستان ).
به گوشش فروگفت کای هوشمند
به جانی ز دانگی رهیدم ز بند.سعدی ( بوستان ).المنة لله که هوای خوش نوروز
بازآمد و از جور زمستان برهیدیم. سعدی.
|| خلاص دادن. ( شرفنامه منیری ). جداکردن. ربودن. ( از حاشیه ترجمه محاسن اصفهان ص 162 ) : مگر رخنه ای چند که سیل و باد از قله دیوارها و کنگره ایوانها رهیده و ربوده باشد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 22 ). وگر از جوانب آن چیزی رهیده می شود اگر اندک است و اگر بسیار آب آن روی به زیادتی می نهد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 38 ).