رجل

لغت نامه دهخدا

رجل. [ رَ ] ( ع مص ) بر پای کسی زدن و رسیدن پای او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رسیدن بپای کسی. ( از ذیل اقرب الموارد ). || رهاکردن چوپان شتربچه را با مادر آن تا هرچند بخواهد از شیر آن بخورد. ( از اقرب الموارد ). بچه شتر را با مادر وی گذاشتن تا شیر مکد هرگاه که خواهد. ( منتهی الارب ). || بستن هر دو پای گوسپند را یا بر یک پای آن عقابه بستن و یا بر یک پای آویختن آن را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گوسپند بپای بیاویختن. ( از تاج المصادر بیهقی ). || بستن دو پای گوسپند را، و گفته شده بر یک پای آویختن آن را. ( از اقرب الموارد ). || زاییدن ِ زن ْ بچه ای را که پای او پیش از سر بیرون آید. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بمراد خود پستان مکیدن شتربچه. مکیدن شتربچه شیر مادر را. ( از ناظم الاطباء ). شیر خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). شیر خوردن بز یا میش یا گاو از مادرش. ( از اقرب الموارد ). || برجستن نر بر ماده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
رجل. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) مرد فروهشته موی یا آنکه موی او میان فروهشته و مرغول باشد، و کذلک شَعْر رجل ( به فتح و تثلیث ). ج ، اَرْجال ، رُجالی ̍. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). شعررجل ؛ مویی که بین مجعد و فروهشته باشد. ( از اقرب الموارد ). || مرد، مقابل زن. ( ناظم الاطباء ).لغتی است در رَجُل. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ راجل. ( اقرب الموارد ) ( ترجمان القرآن ). رجوع به راجل شود. || بهمة رجل ؛ شتر ریزه با مادرگذاشته. ج ، اَرْجال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
رجل. [ رَ ج َ ] ( ع مص ) بزرگ پا گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بیمار پا شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || یک پای سپیدشدن ستور. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). سپید شدن یک پای ستور تا خاصره. ( از اقرب الموارد ). || فروهشته و مرغول شدن موی کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). درآمدن موی بین مجعد و فروهشته. ( از اقرب الموارد ). پشک شدن موی یعنی موی که پرجعد باشد. ( دهار ). پشک شدن موی. ( مصادراللغة زوزنی ) ( تاج المصادربیهقی ). || پیاده ماندن و مرکوبی نداشتن کسی که بر آن سوار شود. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). پیاده رفتن. ( منتهی الارب ). پیاده شدن. ( مصادراللغة زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ). || گذاشتن بچه شتر را با مادر خود تا هرگاه که خواهد شیر مکد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یله کردن بچه شتر را تا هرگاه خواهد شیر مادر خود بمکد. ( از اقرب الموارد ). || مکیدن شتربچه شیر مادر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به رَجْل شود.

فرهنگ معین

(رَ جُ ) [ ع . ] (اِ. ) مرد. ج . رجال .
(رِ ) [ ع . ] (اِ. ) پا، پای . ج . اَرجُل .

فرهنگ عمید

پا، قدم.
* رجل قنطورس: (نجوم ) [قدیمی] ستارهای درخشان در صورت فلکی قنطورس.
مرد.

فرهنگ فارسی

مرد، رجال جمع، پا، ارجل جمع
( اسم ) پا پای جمع ارجل .
موضعی است در یمامه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَجُلٍ: کلمه رجل دلالت بر انسان قوی در اراده و تعقل دارد
معنی رِجَالٌ: مردانی (جمع رجل )
معنی جِنَّةِ: جن-طائفهای از موجودات غیر ازملائکه که شعور و اراده دارند و از حواس ما پنهانند (دراصل به معنی استتارونهان شدن)-جنون یا جن زده گی(در جمله"رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ ")
معنی رَجِلِکَ: پیاده ات (کلمه رَجل - به فتح راء و کسر جیم - به معنای راجل پیاده است همچنانکه حذر و حاذر و کمل و کامل به یک معنا است ، و رجل مقابل راکب به معنی سواره است ، و در عبارت "وَأَجْلِبْ عَلَیْهِم بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ "این است مقصود لشکرپیاده نظام است.ازی...
معنی یُورَثُ: از او ارث می برند (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده. عبارت "وَإِن کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلَالَةً أَوِ ﭐمْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ " یعنی : اگر مرد یا زنی که از او ارث...
معنی کَلَالَةً: کسی که بی اولاد و پدر ومادر است - خواهر یا برادر تنی یا نا تنی - کل کسانی که غیر از پدر و مادر و فرزند از شخصی ارث می برند(کلمه کلاله در اصل ، مصدر و به معنای احاطه است ،مجموع هر چیزی را هم که کُل میخوانند ، برای این است که به همه اجزا احاطه دارد ، ی...
تکرار در قرآن: ۷۳(بار)

ویکی واژه

پا، پای.
اَالرجُل.
مرد.
رَجال.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال کارت فال کارت فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت