راهنمون. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) رهنمون. راهنما. ( نظام ). راهنما که بعربی دلیل گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 11 ). راهنما و براستا. ( ناظم الاطباء ). هادی و نماینده راه. ( آنندراج ). رهنما. دلیل.هادی. مرشد : و راهنمون است بر هستی و یگانگی او، آسمان و زمین و ستارگان. ( ترجمه تاریخ طبری ). نه غریبست مر این نعمت از آن بارخدای این سخن راهنمونست و بده دارد راه.فرخی ( از آنندراج ).دولت اندر شدنت راهنمای بخت در آمدنت راهنمون.امیرمعزی ( از آنندراج ).و رجوع به راهنما و رهنما و راهنمای و رهنمای در همین لغت نامه شود. - راهنمون شدن ؛ رهنما شدن. راهنماگشتن. راهنما شدن. راهنمایی کردن. هدایت کردن : این سخن گفت و شد ز خانه برون شد مرا سوی راه راهنمون.نظامی. || ( اِ مص ) بمعنی راهنمونی. ( آنندراج ). راهنمایی. رهنمونی. - راهنمون کردن ؛ راهنمایی کردن. راهنمون شدن. هدایت کردن. رهنمون شدن : ساقی سوی میخانه مرا راهنمون کن وآنگاه بیک جرعه میم دفع جنون کن.سهیلی ( از آنندراج ).
فرهنگ معین
(نَ ) (ص مر. ) راهنما، راهبر.
فرهنگ عمید
آن که راهی را به کسی نشان می دهد و او راهنمایی می کند، رهبر.
فرهنگ فارسی
( صفت ) راهنما رهبر . رهنمون. راهنما . راهنما که بعربی دلیل گویند . راهنما و براستا .
فرهنگستان زبان و ادب
{guideline} [حمل ونقل هوایی] خط یا ردیفی از چراغ های نصب شده بر روی باند و خزش راه که خلبان هواگَرد در هنگام خزش باید آن را مبنا قرار دهد