رامح

لغت نامه دهخدا

رامح. [ م ِ ] ( ع ص ) صاحب نیزه.( منتهی الارب ). نیزه دار. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). اشاره بسربازان پیاده است که نیزه دار بودند. ( قاموس کتاب مقدس ). || نیزه زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ) ( از منتخب اللغات ). نیزه زننده. ( مهذب الاسماء ).
- ثور رامح ؛ گاوی که دو شاخ داشته باشد. ( از اقرب الموارد ).
رامح. [ م ِ ] ( اِخ ) رامح فلکی. سماک رامح. ستاره ای است سرخ و تابان بیرون از صورت عواواقع در میان دو ران صورت عوا. رجوع به سماک شود.
رامح. [ م ِ ] ( اِخ ) از منازل آباد در عراق و حیره است. ( از معجم البلدان ج 4 ).

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نیزه زن . ۲ - نیزه دار.

فرهنگ عمید

۱. (نجوم ) = سماک٢ * سماک رامح
۲. (صفت ) [قدیمی] نیزه زن، نیزه دار.

فرهنگ فارسی

نیزه زن، نیزه دار، صاحب نیزه
( اسم ) ۱ - نیزه زن نیزه باز . ۲ - صاحب نیزه نیزه دار نیزه ور .
از منازل آباد در عراق و حیره است .

فرهنگ اسم ها

اسم: رامح (پسر) (عربی) (تلفظ: rāmeh) (فارسی: رامح) (انگلیسی: rameh)
معنی: صاحب نیزه، نیزه زن

ویکی واژه

(قدیم): نیزه‌زن. نیزه‌دار، کسی که در نبرد با نیزه مهارت داشت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال شمع فال شمع فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال درخت فال درخت