درطلب

لغت نامه دهخدا

درطلب. [ دُطَ ل َ ] ( نف مرکب ) طالب در. جویای دُر :
چون درطلب از برای فرزند
می بود چو کان لعل در بند.نظامی.از درطلبان آن خزانه
دلاله هزار در میانه.نظامی.

فرهنگ فارسی

طالب در جویای در
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال لنورماند فال لنورماند فال آرزو فال آرزو فال تاروت فال تاروت