خورند

لغت نامه دهخدا

خورند. [ خوَ / خ ُ رَ ] ( اِ ) درخور. زیبا. لایق. سزاوار. شایسته. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). متناسب. ( یادداشت مؤلف ) :
اگر به همتش اندر خورند بودی جای
جهانْش مجلس بودی سپهر شادروان.قطران ( از انجمن آرای ناصری ).- امثال :
گرز به خورند پهلوان ، نظیر: لقمه به اندازه دهان.
|| نام روز دوازدهم از هر ماه شمسی. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ). اما صحیح در این معنی «خور» است نه خورند. || در شیمی این کلمه را برای «ظرفیت » قرار داده اند. رجوع به دایرةالمعارف فارسی شود.
خورند. [ خ ُ رَ ] ( اِخ )دهی است از بخش راور شهرستان کرمان ، واقع در جنوب باختری راور و جنوب راه کوهبنان به راور. این ده کوهستانی و سرد و با 400 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ معین

(خُ رَ ) (اِمر. ) درخور، مناسب .

فرهنگ عمید

درخور، لایق، شایسته، سزاوار: اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران: ۳۱۳ ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) فراخور مناس در خور شایسته : (( گرزبه خورند پهلوانست . ) )
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان واقع در جنوب باختری راور و جنوب راه کوهبنان به راور . این ده کوهستانی و سرد و با ۴٠٠ تن سکنه می باشد آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است .

ویکی واژه

درخور، مناسب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال پی ام سی فال پی ام سی فال عشقی فال عشقی فال لنورماند فال لنورماند