تخریق

لغت نامه دهخدا

تخریق. [ ت َ ] ( ع مص ) نیک بدریدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). دریدن و پاره پاره کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پاره کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) :
مدح تعریف است و تخریق حجاب
فارغ است از مدح و تعریف آفتاب.مولوی.|| بسی دروغ گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بسیار دروغ گفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) پاره کردن ، درانیدن .

فرهنگ عمید

دریدن، پاره کردن.

ویکی واژه

پاره کردن، درانیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال لنورماند فال لنورماند فال کارت فال کارت فال قهوه فال قهوه