آبدستان

لغت نامه دهخدا

( آبدستان ) آبدستان. [ دَ ] ( اِ مرکب ) آفتابه ای که بدان دست و روی شویند. ابریق. ( مهذب الاسماء ). تاموره. مطهره :
سر فروبرد و آبدستان خواست
بازوی شهریار را بربست.عسجدی یا سنائی یا عنصری.درساعت طشت و آبدستان بیاوردند. ( تاریخ برامکه ).
آسمان آورده زرین آبدستان زآفتاب
پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده.خاقانی.آبدستان در مصراع ثانی این بیت شاید بمعنی ابریق یا خادم و چاکر باشد.
من خمش کردم که آمد خوان غیب
نک بتان باآبدستان میرسند.مولوی.|| مشربه.

فرهنگ معین

( آبدستان ) (دَ ) (اِمر. ) ابریق ، آفتابه .

فرهنگ عمید

( آب دستان ) = آفتابه: کنیزک ببُرد آبدستان و تَشت / ز دیدار مهمان همی خیره گشت (فردوسی: ۶/۴۹۱ ).

فرهنگ فارسی

( آبدستان ) ( اسم ) آفتابه ای که بدان دست و روی شویند ابریق مطهره.
آب دستان
آفتابه، ابریق، آبدست دادن، آبی که در آفتابه کنندبرای دست وروشستن

ویکی واژه

آب‌دستان
(قدیم): نوعی آفتابه که از آن برای شستن دست و رو استفاده می‌شد. ابریق نیز. طشت آوردند و آب‌دستان تا دست‌ها بشستند. «ترجمه تفسیر طبری»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم