آبی

لغت نامه دهخدا

( آبی ) آبی. ( ص نسبی ) برنگ آب. کبود. ازرق. نیلی. نیلگون. نیلوفری. کوود. آبیو. رنگ کبود روشن. و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خواهند و این همان آسمانجونی و آسمانگونه است. و آبی سیر گویند و از آن آبی پررنگ و گرفته اراده کنند و مقابل آن آبی روشن است.

فرهنگ معین

( آبی ) (ص نسب. اِ. ) ۱ - یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی ). ۲ - به، سفرجل. ۳ - نوعی انگور. ۴ - نوعی زراعت که آبیاری می شود، مقابلِ دیمی.
(ص. اِ. ) = آبو: برادر مادر، خال، خالو.
( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب. ) (مرکب از اب: پدر + یای نسبت: پدری ) پدری، صلبی.
(اَ بِ یّ ) [ ع. ] (ص. ) ابا کننده، سرکش، انکار کننده.
( اَ ) [ په. ] (ق. ) بی، بدون.

فرهنگ فارسی

( آبی ) ( صفت ) منسوب به آبه( آوه ) از مردم آبه.
برنگ آب کبود سرکش و نافرمان
( صفت ) ابا کننده سر زننده سرکش آنکه سر باز زند از انکار کننده.
اوراست کتاب فضائل القر آن

فرهنگ اسم ها

اسم: آبی (پسر) (فارسی)
معنی: به رنگ آب، نیلی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم