آفريده

لغت نامه دهخدا

( آفریده ) آفریده. [ ف َ دَ / دِ ] ( ن مف ، اِ ) خلق شده. خلقت شده. مخلوق. خلق. مقابل آفریننده ، خالق :
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ای است که هیچ آفریده نگشاده ست.حافظ.همه از آفرینش برگزیده
همه از نور یک ذات آفریده.طالب آملی. || بریه. ( زمخشری ) ( دهار ). خلیقه. وری. انام. ( زمخشری ). خلق.
- آفریده ای ، هیچ آفریده ؛ اَحدی. یک تن. دیّاری. کسی. هیچ کسی. یک کس. آفریدگاری : که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد... نتواند بود. ( کلیله و دمنه ). نذر کردم که بدین گناه هیچ آفریده ای را مکافات نکنم. ( تاریخ طبرستان ). هیچ آفریده با اصفهبد نمانده بود جز تنی چند از... ( تاریخ طبرستان ). آفریده ای در اینجا نیست ؛ دیّاری.
|| بشر. ( زمخشری ) : شهنشاه موبدان را گفت در رأی ما نبود که ما نام شاهی بر هیچ آفریده نهیم در ممالک پدران خویش. ( تاریخ طبرستان ).

فرهنگ معین

( آفریده ) (فَ دِ ) [ په . ] (ص مف . ) مخلوق ، خلق شده .

فرهنگ عمید

( آفریده ) خلق شده، مخلوق، کسی که از نیستی به هستی آمده.

فرهنگ فارسی

( آفریده ) ( اسم ) مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده .
خلق شده

فرهنگ اسم ها

اسم: آفریده (دختر) (فارسی) (تلفظ: āfaride) (فارسی: آفريده) (انگلیسی: afaride)
معنی: مخلوق، بشر، انسان، آدمی، خلق شده، از نیستی هست گردیده

ویکی واژه

آفریده
خلق شده، پدید آمده، مخلوق.
انسان، آدمی. هر چه حکم کرده است بر بندگان حق است و ... حجت‌ها رسیده است به همه آفریده‌ها. «ترجمه تفسیرطبری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال حافظ فال حافظ فال سنجش فال سنجش فال احساس فال احساس