آب دادن

لغت نامه دهخدا

( آب دادن ) آب دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) آبیاری کردن. پسانیدن.

فرهنگ معین

( آب دادن ) (دَ ) (مص م . ) ۱ - آبیاری کردن . ۲ - فلزی را با فلز دیگر اندودن .

فرهنگ فارسی

( آب دادن ) ( مصدر ) ۱ - اعطای آب بکسی یا حیوانی : ( یک لیوان آب بمن داد . ) ۲ - آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن : ( باغچه را آب دادم . ) یا آب دادن بزهر . آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد . یا آب دادن چشم . جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری . یا آب دادن فلز . طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن . یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفت. شمشیر و مانند آن است در آب .
( آبدادن ) آبیاری کردن

ویکی واژه

آبیاری کردن.
فلزی را با فلز دیگر اندودن.
annaffiare
innaffiare
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت