بلبشو. [ ب َ ب َ / ب ِ ب ِ ] ( اِ ) از اتباع است ، و شاید در اصل بِهِل و بِشو باشد یعنی بنه و برو. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). هرج ومرج. شلوغ. شلوغ پلوغ. بی نظم. شلوغیی که درآن کسی به فکر کسی نباشد. ( از فرهنگ فارسی معین ). - اوضاع بلبشو ؛ اوضاع درهم و برهم. - بلبشوبازی درآوردن ؛ شلوغ کردن. ازدحام کردن بطوری که کسی در فکر کسی نباشد. ( از فرهنگ عوام ).
فرهنگ معین
(بَ بَ )( اِ. ) آشفتگی ، بی نظمی ، آشوب ، هرج و مرج .